زخم

ساخت وبلاگ
نوشتن اینجا از تمام اتفاق هایی که تو این چند روز گذشت سخته  استانبولی که دو تایی گذشت تو درشکه های بویوک آدا بین شوخی های آکواریوم و عاشقانه های خیابان استقلال  ختم ماه عسل با یک مهمانی بود با لباس بلند نباتی با دستهای عماد دور کمرم مقابل دوربین و سیییییییب  و چقدر زود به سالگرد عقدمون رسیدیم و او چ زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 175 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 11:33

بار سفر میبندم برای جفتمان ... این دومین سفر دو نفره و اولین سفر خارجی دونفره مان است ...

به امید روزهای بهتر 

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 161 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 8:43

برای پرنده ها نون ریختم روی لبه ی ایوون . هوا هنوز خیلی سرده . در ایوون رو میبندم یه نگاه به دور و بر خونه میندازم . همه جای خونه بهم ریخته س و این تقصیر عماد نیس که من دیروز همه جا رو مرتب کردم وبعد رفتم خونه مامانم اینا . دعا میکنم این آخرین نصب چراغ و لامپ و سیم کشی باشه . بی اونکه قبلا فکرش رو کرده باشم تصمیم میگیرم یه صبحانه متفاوت درست کنم . اونم با لباس خوابی که هنوز تنمه !!! صبح بعد از رفتن عماد هرکاری کردم نتونستم از جام پاشم . چشام رو میبستم و مدام خوابهای درهم برهم میدیدم تا اینکه مامانم زنگ زد و گفت عمه ش فوت کرده صبح ! اونقدرام یه دفعه نگفت ولی دیگه خوابم پریده بود . پیر بود اما انتظار نداشتم بمیره . تا صبحانه آماده بشه اونقدر طول میکشه که دیگه عملا میلی برای نهار نمیمونه هرچند نهار بی عماد اونقدر برام بی معنی شده که کلا دیگه هیچ جا یاد نهار نمیوفتم الا خونه ی مامانم اینا . میشینم روی مبل پاهام رو دراز میکنم . مرتب کردن کردن خونه اونقدر طول میکشه که حسابی  خسته ام میکنه . چای میخورم و فکر میکنم به کتاب " حسین وارث آدم "  که فقط چند صفحه ش رو خوندم و یادم میوفته فیلم هایی زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42

یه دهاتی بازی که اخیرا یاد گرفتم اینه که از تنبلی به جای اینکه لیاس خوابم رو دربیارم یه شلوار میپوشم که سردم نشه !!! البته اون موقع عماد خونه نیس:)))) که منو در حالت واویلا لیلی ببینه :))))  فردا مهمون داریم بعد از ظهر ! در حال حاضر هیچ کس ما رو یه خانواده مستقل نمیشناسه تا زنگ بزنه به خودمون و بگه خودش رو خونمون مهمون کرده!! به مامان ها میگن :))) خلاصه فردا بعد از ظهر میان خونمون تا صرفا خونه عروس رو ببینن!! من که از این رسم سر در نمیارم ! من و عماد تا اونجا که میتونستیم مقابل سنتهایی که درست نمیدونستیم ایستادیم یکیش این بود که عروسی و خرج اضافه رو حذف کردیم و مهمونیم رو خلاصه در حد عقد و دعوت بزرگهای دور و نزدیک کردیم البته من به اصرار عماد لباس عروس پوشیدم (چقدر هم سرش وسواس به خرج دادم خوبه مثلا راضیم کرده بودن :))) ) و آتلیه رفتیم و حتی باغ . البته باغ خودمون بود و پول الکی بابت أجاره باغ ندادیم . اما مهمونیمون در حد دو سه ساعت و خیلی خلاصه بود و در عین حال به همه خوووش گذشت آخر شب هم من و عماد هم رفتیم یکی از هتلهای لوکس شهر که بابام برامون رزرو کرده بود بنظرم اینکه آدم اگه میخوا زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42

ایستاد مقابل گیت سپاه . ساک خلبانیش رو گذاشت روی لبه ی سکوی کنار دیوار . من تکیه دادم به دیوار . گفتم :رفتی تا چهار شنبه ... از بالای سرم پشت سرم رو نگاه کرد .بعد انگار که مطمئن شه کسی حواسش چندان به ما نیست , لبهاش رو گذاشت روی پیشونیم و این جواب دلگرم کننده ایی به تمام دلتنگی من بود . رفت طرف سالن ترانزیت و من شدم پر از دعا .... پ ن : همسرم مهندس شیمی و کارمند شرکت نفته , بخاطر کارش مجبوره هر دو هفته یکبار بره ماموریت . بخاطر همین مدتهاس دنبال انتقالش به شرکت گازه ... برامون دعا کنین تا خلاص شیم از این دوری و در به دری... هربار که میره مسیر خط  لوله من پر میشم از دل نگرونی :( زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42

تنها چراغ روشن خانه چراغ آشپزخانه است .من نشسته ام توی نشیمن. روی صندلی که راحت نیست. جایی که نورش کافی نیست. با لباسهایی که به اندازه کافی گرم نیست . انبوهی از کارها روی هم انباشته شده است و من به ساعت ٧:٤٠ فکر میکنم. به هواپیمایی که پرواز میکند و عماد به آن نخواهد رسید. من به یک شب بی عماد دیگر فکر میکنم. به دسر توی یخچال به سالاد یونانی و گوشت همبرگری که درست کرده بودم . به سوپی که همان طور نیمه پخته روی اجاق گاز رها شد . کسی ساعت برنارد داشته که مرا گذاشته است روی دکمه استاپ؟ 

زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42

مبل رو گذاشتم روی حالت لَمی و عماد نشست کنارم . سرم رو گذاشتم روی شونه ش . صدای آتیش شومینه توی بعد از ظهر سرد زمستونی درحالی که طعم بی نظیر وحشی قهوه ایی که عماد از جنوب آورده بود نشت میکرد زیر زبونم  فکر میکردم به " ارزش آدم ها به بی قراریه وقتیه که کنارت نیستن . " 



زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42

نشسته ام پشت میز عذا خوری و روی کاغذ مینویسم لباس زیر ، ست اسپورت عماد ، ریش تراش، نرم کننده ی مو سر ...روی کاغذ مینویسم و هزار فکر درهم توی سرم است .استیصال به مغز استخوانم نفوذ میکند که خودکار را ول میکنم .پیشانیم را تکیه میدهم به دستم أشک میریزد روی صورتم . عماد از توی اتاق می  پرسد ، بنظرت پلیور مشکی بپوشم؟  أشک هائم پشت سر هم میریزد روی گونه ام . صدایش نزدیک تر میشود . باز میپرسد-) پلیور مشکی بپپوشم همین طوری با کت خوبه؟  حالا دیگر ایستاده است جایی وسط سالن .دلم نمیخواهد سرم را بلند کنم . منتظر جواب من است :وفا؟ سرم را بلند میکنم ،توی فضای نیمه تاریک خانه مرا میبیند؟ میگویم : همین طوری هم خوبه پلیور نیاز نیس. بنظرم . می آید نزدیک تر .  -)ببینمت ، وفا منو نگاه کن . صورتم را ازش میگیرم . مینشیند مقابلم ،روی زانو . صورتم را میگیرد توی دستهایش  -) داری گریه میکنی؟ لحنش پر از آشوب میشود -) مرگ عماد بگو چی شده  ؟دستهایش را میگیرم میخواهم صورتم را از بین دستهایش بکشم بیرون . زورم نمیرسد صورتم را میکشد سمت خودش، پیشانی ام را میبوسد ، گونه ها و لبهایم را  هم.   -) جان عماد ، مرگ من بگو چی زخم...
ما را در سایت زخم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42