برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 175 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 11:33
برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42
برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42
برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42
تنها چراغ روشن خانه چراغ آشپزخانه است .من نشسته ام توی نشیمن. روی صندلی که راحت نیست. جایی که نورش کافی نیست. با لباسهایی که به اندازه کافی گرم نیست . انبوهی از کارها روی هم انباشته شده است و من به ساعت ٧:٤٠ فکر میکنم. به هواپیمایی که پرواز میکند و عماد به آن نخواهد رسید. من به یک شب بی عماد دیگر فکر میکنم. به دسر توی یخچال به سالاد یونانی و گوشت همبرگری که درست کرده بودم . به سوپی که همان طور نیمه پخته روی اجاق گاز رها شد . کسی ساعت برنارد داشته که مرا گذاشته است روی دکمه استاپ؟
برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42
مبل رو گذاشتم روی حالت لَمی و عماد نشست کنارم . سرم رو گذاشتم روی شونه ش . صدای آتیش شومینه توی بعد از ظهر سرد زمستونی درحالی که طعم بی نظیر وحشی قهوه ایی که عماد از جنوب آورده بود نشت میکرد زیر زبونم فکر میکردم به " ارزش آدم ها به بی قراریه وقتیه که کنارت نیستن . "
برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42
برچسب : نویسنده : nelii1 بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 19:42